بارِ دیگر بند بندم، نِی شُدَست
خونم اندر ساغرِ دل، مِی شدست
نِی، نوای نینوائی می زند
سینه سازِ کربلایی می زند
نینوا و ناله های نای او
کربلا و شورِ عاشورای او
روزِ عاشورا هزاران راز داشت
رازها در پردهی اعجاز داشت
بود هر رازی نهان در سینه ای
چونکه در ویرانه ای، گنجینه ای
عشق را فصلِ نُوینِ دیگر است
ناله های آتشینی دیگر است
چون جهادِ روزِ عاشورا رسید
فرصتِ یاران سر آمد، تا رسید
نوبتِ جانبازی اندر راهِ دین
بر غلامِ تُرکِ زین العابدین
(جون) نامِ او، که بر جانش سلام
زشت روی و خوب رویانش غلام
آن ره اندر کوی دلبر یافته
تربیتها از ابوذر یافته
با علی دستِ ارادت داده بود
سالها در خدمتش اِستاده بود
آنچه از عشق و وفا تحصیل کرد
در قیامِ کربلا، تکمیل کرد
پاسبانِ درگهِ مولا حسین
او بِلال، اما اذانش یا حسین
از فضیلت، اهلِ دل را قبله گاه
کعبه ی عرفان و روپوشش سباه
رنگِ رویش، خالِ روی کربلا
خونِ سرخش، آبروی کربلا
معنی واللّیل و همگامِ سحر
کعبه ی عشقِ حسینی را حَجَر
سنگِ جانش در بغل آیینه داشت
گوهرِ عشقِ خدا در سینه داشت
همّتش سیراب و کامش تشنه بود
شعله ی شوقش کم از آتش نبود
دیده ی مردانِ حق را، مردُمک
مانده از ایثار او، حیران مَلک
رسم و راهِ بندگی در کارِ او
شرمساری گرمیِ بازارِ او
گر چه شرم از رنگ و خونِ خویش داشت
کربلائی در درونِ خویش داشت
درگهِ مولا به مژگان رُفته بود
تُرکِ عاشق، تَرکِ دنیا گفته بود
کی امامِ عشقبازان، یا حسین
پیشوای سرفرازان، یا حسین
اذن دیدارِ شهیدانم ببخش
اذنِ جانبازی دِه و جانم ببخش
گم شدم در خویش، پیدا کن مرا
قطره ام واصل به دریا کن مرا
رحمتی تا عُقده ی دل وا شود
ناله ام فریادِ عاشورا شود
در حریمت گر چه مَحرم نیستم
خاکِ پای اکبرت هم نیستم
دوست میدارم که قربانت شوم
یا بلا گردان یارانت شوم
من که از غمها فتادم از نفس
تا به کی پرپر زنم در این قفس؟
بذل جان و ترک سر خواند مرا
تیغ و خنجرها به برخواند مرا
گفت مولا، ای به ما خدمتگزار
وی تو را در وادی همّت گذار
من تو را با خویش وا بگذاشتم
بیعتم از گردنت برداشتم
عافیت بگزین و زین جا درگذر
سوی سامان شو ز صحرا درگذر
جون گفت: ای بهتر از جان و تنم
منّت آقاییات بر گردنم
این که فرمودی که آزادی برو
دست و پا برچین از این وادی برو
این سخن در کام جان شیرین نبود
مزد عمری خدمت من این نبود
سر نسایم بر سرای دیگری
غیر این جا نیست جای دیگری
بندهام من بندهی این بارگاه
نیستم هرگز رفیق نیمه راه
ای مرا عشقت به دار آویخته
رحمتی کاین جا شود آمیخته
تیره خون من به خونهای شما
اسم ناچیزم به اسمای شما
ریزهخوارت را به خواری رد مکن
باب رحمت را به رویم سد مکن
چون حبیب و حُرّ سعیدم کن حسین!
روسیاهم، رو سپیدم کن حسین!
لابه کرد و فیض رحمانی گرفت
در منایش اذن قربانی گرفت
آمد و جنگید و کشت و کشته شد
پیکرش در خاک و خون آغشته شد
آسمان بر آن رشادت بوسه زد
بندبندش را شهادت بوسه زد
خواست تا خواند امامش را به بر
کاید و گیرد غلامش را به بر
گفت وای من جسارت تا کجا!
من کجا و زادهی زهرا کجا!
در وداع آخرینش با حسین
زیر لب آهسته گفتا یا حسین
ناگهان حس کرد روی صورتش
گرمی لبهای خشک حضرتش
کین دعا میخواند ای حیّ مجید
برای او نیکو کن و رویش سفید
در جوار رحمتت جاییش بده
با رسول اللّه شناساییش بده
آن دعا کز حجّت معبود بود
در منای عاشقان مشهود بود
صورت او چون قمر تابنده شد
کربلا از عطر او آکنده شد
برگ زرینی دگر امضا زدند
بر کتاب سرخ عاشورا زدند
دل نوازی بین که ننهاد آن امام
امتیازی بین فرزند و غلام
جون را تودیع با لبخند کرد
کرد کاری را که با فرزند کرد
جزء هفتاد و دو تن شد در مقام
آن کش از هفتاد و دو ملّت سلام
ای (مؤیّد) شو غلامِ آن غلام
کاید او را، از سوی مهدی(عج) سلام.
سید رضا موید
1403/4/19
صفحه قبل
صفحه بعد