از کربلا به شام چو پیمود مرحله
آن کاروان بی کسو بی زاد و راحله
ز آن کشتگان، چو مرحله ی می شدند دور
دوری ز صبر بود به هفتاد مرحله
چون عهد کوفیان، همه را سست، تارِ صبر
چون چشم شامیان، همه را تنگ، حوصله
طفلانِ پا برهنه، یتیمان خون جگر
از چرخ در شکایت و با بخت، در گِله
نیلی، رخی ز سیلی و گل گون، رخی ز خون
پایی ز قید، خسته و پایی ز آبله
زنجیر بود و سلسله ی مصطفی و بس
یک تن نبود ز آن همه، خارج ز سلسله
تا شام در مقابل زینب، سر حسین
کرده است مهر و ماه، تو گفتی مقابله
گفتی فراز نیزه، سر آن بزرگوار
نام خدای بود، پس از مدّ «بسمله»
ز آن ناکسان، هر آن چه بر آن بی کسان رسید
با هیچ کافری نکند این معامله
وصال شیرازی
جرس فریاد می دارد، ص 847
1390/9/22
صفحه قبل
صفحه بعد