پشت سر نیزه ات سینه زنان می روم
با غل و زنجیر هام ناله کنان می روم
پیر شدم از غمت لیلی افسانه ها
خوب اگر بنگری قد کمان می روم
زلف پریشان تو پرچم این قافله
تحت لوایت اخا از دل و جان می روم
گمشدن دختران وحشت افکار من
در عقب قافله دل نگران می روم
قاری قرآن بخوان قوت قلب منی
پای برهنه پی دخترکان می روم
فاصله مقتل و محمل بی پرده را
درنظر خیره لشکریان می روم
خنده آن ساربان طعنه و زخم زبان
چاره ندارم اخا گریه کنان می روم
وحید قاسمی
1387/10/29
صفحه قبل
صفحه بعد