بوریا پوش شد آخر، بدنش را بردند
نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند
آه می خواست رقیه که ببوسد لب او
خیزران بود مقصر دهنش را بردند
خواست سیراب کندکودک بی تابش را
باسه شعبه زدنش خواستنش را بردند
یک پسر داشت که بهرش همه جا بود سپر
با دم نیزه سپر داشتنش را بردند
تکیه بر نیزه زد و خواست ز جا برخیزد
موج سنگ آمد و برخاستنش را بردند
نیزه هاشان همگی بربدن شاه نشست
تا خود عرش، ملائک مِهنش را بردند
رسول ملکی
1393/8/13
صفحه قبل
صفحه بعد