غیر از این خاک بلاکَش، وطنی نیست تو را
جز سنان و نی و خنجر، چمنی نیست تو را
گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری، یمنی نیست تو را
تو پس از قتل حسن، گفتی غارت زده ام
حال غارت شده ای، پیرهنی نیست تو را
استخوان های تنت مثل دلت نرم شده
جز من و مادرمان، سینه زنی نیست تو را
بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
تا رسیدم به تو دیدم، بدنی نیست تو را
بوریا بود بهانه، که بدن جمع شود
ورنه جز خاک بیابان، کفنی نیست تو را
سعید خرازی
1394/12/14
صفحه قبل
صفحه بعد