آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
شورش روز قیامت به جهان برپا بود
خصم چون دایره برگرد حرم شاه شهید
در دل دایره چون نقطه ی پا برجا بود
جان به قربان ذبیحی که به قربان گه دوست
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود
تو مپندار که شاهنشه این درگه رزم
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود
انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک
جان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود
پرده پوشان نهان خانه ی ملک و ملکوت
همه پروانه ی آن شمع جهان آرا بود
در همه مُلک بلانیست به جز ذکر حسین
قاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود
حجت الاسلام نیّر تبریزی
1390/9/3
صفحه قبل
صفحه بعد