دلم در حلقه ی ماتم، به یارب یارب است امشب
همان شام غریبانی که گویند امشب است امشب
صدای ناله ای از سرزمین نینوا آید
که گویا صاحب آن ناله، جانش برلب است امشب
یتیمان حسین امشب، همه سر در گریبانند
لب عطشانشان بر ذکر یارب یارب است امشب
سپه داری که دیشب داد پاس خیمه ها تا صبح
به خون غلتیده آن سردار صاحب منصب است امشب
حسینی را که پروردی به دامن یا رسول الله
تنش در کربلا پامال سمّ مرکب است امشب
متاب ای مه که در دشت کربلا روشن بود زآتش
شعاع شعله از هر خیمه ی بی صاحب است امشب
متاب ای مه که هجده سر به نوک نی بود تابان
یکی چون ماه و دورش جمع هفده کوکب است امشب
به فردا کاروانی بر اسیری می رود در شام
که هریک را دلی پُر حسرت و پُر مطلب است امشب
بیا ای شیر حق! در کربلا حال یتیمان پرس
که گریان دیده ی گردون به حال زینب است امشب
گرفتار و اسیرِ حلقه ی زنجیر می گردد
تن بیمار رنجوری که در سوز تب است امشب
دو دختر بچه از ترس عدو گمگشته در صحرا
که زینب را از آن گم گشتگان، جان بر لب است امشب
نشد در نهضتش مغلوب، سبط مصطفی، «شرمی»
که در جان بازی اش بر خصمِ سرکش غالب است امشب
شرمی کاشانی
جرس فریاد می دارد ص 684
1391/9/5
صفحه قبل
صفحه بعد