کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من
چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من
با چه دلی می زنی برلب من خیزران
کز همه دل می برد نغمه ی قرآن من
گر چه تحمل کنم ضربه ی چوب تو را
تاب مرا می برد گریه ی طفلان من
تاکه نگاه افکنم بر رخ اطفال خود
دور زند دم به دم، دیده ی گریان من
تا نرود از اسف، صبر و قرارش زکف
زینب من می شود دست به دامان من
ناله ی من بر ملاست، مقتل من کربلاست
شام بلا آمده شام غریبان من
با چه گنه می کنی لعل لبم را کبود؟
بر سر و صورت بس است زخم فراوان من
سرم به شام بلا، زینت طشت طلا
زیر سم اسب ها پیکر عریان من
طشت زسوز درون سوخت و فریاد زد
چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من
سوز دل اهل دل در نفس میثم است
در شرر شعر اوست ناله و افغان من
1387/10/29
صفحه قبل
صفحه بعد