اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای
شادی از آنکه رأس حسین را بریده ای
مسرور و شاد وخّرم و خندان بروی تخت
بنشین کنون که خوب بمطلب رسیده ای
جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین
خرّم دلی که پرده ایمان دریده ای
من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت
بنشین که روی خار مغیلان دویده ای
گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما
ظالم مگر تو آل علی را خریده ای
با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم
با اینکه زو سفارش ما را شنیده ای
زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم
باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای
شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست
بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای
جودی اگر که روز تو زین غم، نگشته شب
چون صبح سینه از چه بناخن دریده ای؟
جودی خراسانی
89/10/17
صفحه قبل
صفحه بعد