عالم همه جا در نظرم شام خراب است
جان و تنم از آتشِ دل در تب و تاب است
ای مردم عالم همه از شام بپرسید
قرآن محمّد ز چه در بزم شراب است؟
این چوب که در دست یزید است بگیرید
والله قسم یاری مظلوم، ثواب است
این سر که شکستند از او گوهر دندان
این سر که روان از یم چشمش دُر ناب است
این سر، سر نورانی ریحانه ی زهراست
کز داغ لبانش جگر آب، کباب است
در حنجره ی سوخته اش آیه ی قرآن
از دیده روان بر گل رخسار، گلاب است
در تشت طلا دور زند دیده اش آری!
می گردد و خجلت زده از اشک رباب است
یک مرد ندیدم که در آن بزم بپرسد:
ناموس خدا از چه به بازوش طناب است؟
رخسار مپوشان به کف دست، سکینه!
بر چهره همان رنگ کبودیت حجاب است
پاسخ ندهد سنگ لب بام ز خجلت
«میثم!» تو بگو خون خدا از چه خضاب است؟
غلامرضا سازگار
1392/9/12
صفحه قبل
صفحه بعد