گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام
من ندانم عید قربان است یا عید صیام
مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب
عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام
اهل بیت مصطفی را جامه ی ماتم به بر
دختران شام را برتن لباس نو تمام
هرکه را بینم گرفته قطعه ی سنگی به دست
تا که از مهمان خود با سنگ گیرد احترام
یوسف زهراست روی ناقه ی عریان سوار
جای گل ریزد به فرقش آتش از بالای بام
نیزه ی عباس خم گردیده در حال رکوع
نیزه ی فرزند زهرا مانده در حال قیام
زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش
راس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام
یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست
یک امامش بر فراز نیزه ها دارد مقام
آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود
تا به یاد روز خیبر باز گیرند انتقام
بود کی باور که روزی با سر پاک حسین
دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام
از فراز بام هر سنگی که می آید فرود
بر سر فرزند زهرا آوَرَد عرض سلام
گریه ی میثم نثار راس عباس و حسین
شعله ی فریاد او تقدیم قلب خاص و عام
غلام رضا سازگار
89/10/15
صفحه قبل
صفحه بعد