خواهرا در مرگ من افغان مکن شیون مزن
پیش خواهر حرفی از مردن مزن برادرا
آن کهنه پیراهن که میدانی بیا خواهرا
یوسفا دیگر دم از آن پاره پیراهن مزن
خواهرا این آخرین بار است میدان میروم
ز پی ام بیرون میا حرفی تو با دشمن مزن
چون که بر روی زمین میافتم اندر قتلگاه
صبر کن زاری مکن بر چهره و تن مزن
چون به روی سینه ام دشمن نشیند صبر کن
ای برادر آتش بر جای ازین مزن
چون سرم را ازقفا دشمن کند خواهر جدا
لطمه بر رخسار خود در پیش مرد و زن مزن
صبر کن چون آتش اندر خیمه ها می افکنند
کودکان را جمع کن یک جا ولی شیون مزن
زینت آلات زنان را دشمنان خواهند برد
دخترانم را طلا بر گوش و برگردن مزن
خواهرا چون تازیانه میزنندت دشمنان
صبر کن هرگز مگو این ضربه ها بر من مزن
صبر کن اندر اسارت چون برندت کو به کو
بر ملا گریان مشو افغان به هر بر من مزن
گیرم این قلب صبورم آهنین باشد«حسین»
این همه پتک گران بر فرق این آهن مزن
باد گلریز خزان در کربلا بنگر«حسان»
شبنم اشکت به جز بر خاک این گلشن مزن
1389/6/1
صفحه قبل
صفحه بعد