تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است
میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است
با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام
گرم گل بودم که دیدم گل گزارم رفته است
بذر قرآن رابه دل گرچه به دستم کاشتند
وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است
در سحر تیر دعا سیل اجابت می نمود
با که گویم درد خود وقت شکارم رفته است
سفره ی پر رزق مهمانی رحمت جمع شد
درد در سینه نشسته سفره دارم رفته است
دلبر من هر سحر بر دیدنم مشتاق بود
آن که بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است
شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم
ورشکسته هستم و دار و ندارم رفته است
گر که در محشر بمانم رو سیاه و بنگرم
دلبر صاحب شفاعت از کنارم رفته است
بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است
شاد بودم صحن چشمم بوی زینب میدهد
حال دیگر عطر یاس از چشم تارم رفته است
آه از آن لحظه که زینب را بگفتا یا حسین
رفتی و با رفتنت صبر و قرارم رفته است
1388/6/28
صفحه قبل
صفحه بعد