لیلهی میلاد مسعود ولیّ حق رضاست
پارهی جسم نبی چشم و چراغ مرتضاست
عالم آل رسول و زادهی پاک بتول
رهبر ملک قدر فرماندهی جیش قضاست
قبلهی هفتم که پیش بارگاه رفعتش
آسمان با وسعت بیانتها، تحت الشعاست
نجمه زاده آفتابی را به هنگام سحر
کافتاب بامدادان ذرّه او را گداست
قرص خورشید است این خورشید روی سرمدی
ماه تابان است این ماهی که ماه مصطفی است
شمس پیش شمس حسنش گاه مغرب گوشه گیر
ماه از شرم رخش، هر صبحدم در انزواست
موسی عمران، بگردان روی از طور و ببین
کانچه نادیدی عیان در خانهی موسای ماست
گر خدا خوانم و را در مرتبت کفر است کفر
ور جدا گویم خطا گفتم خطا گفتم خطاست
عقل مدحش را کند، یا وهم وصفش آورد
کان حقیری ناتوان و این فقیری بینواست
کنتُ نورالله شنیدی؟ این فروغ سرمدی است
نحن وجهالله خواندی؟ این جمال کبریاست
از کجا جوئی دوا؟ خاکش بود داروی درد
وز که میخواهی شفا؟ درگاه او دار الشّفاست
گِرد کویش بر مشامم خوشتر از بوی بهشت
آب جویش در مذاقم بهتر از آب بقاست
جز خدا هر کس بگوید وصف او را نادرست
جز نبی هر کس بخواند مدح او را، نابجاست
من ز خجلت آستین در کوی او دارم به رخ
کآستان او، زیرتگاه خیل انبیاست
مرقد او کعبهی جان و طوافش کار دل
صحن پاکش مروه و ایوان زرّینش صفاست
با وجود آنکه کس قدر ورا نشناخته
هم گدا با او هم او با هر گدایش آشناست
دل به رویش داده یوسف بسکه رویش دلفروز
جان ز بویش جسته عیسی بسکه رویش جانفراست
بوی عطر خُلد، ارزانی برای اهل خُلد
من مشامم را صفا، از خاک زوّار رضاست
ناز دارد شهر نیشابور بر باغ بهشت
ز آنکه خاکش جای پای ناقهی آن مقتداست
عِقد گوهر ریخته، جاری نمودی از دولب
آن حدیثی را که بین شیعه زنجیر طلاست
کی بود خوفش ز مأمون؟ چون بود باکش ز خصم؟
آنکه نقش شیرهای پرده را فرمانرواست
مُنجی خلق دو عالم در دو عالم اوست او
ضامن آهو، گَرش تنها بخوانی، نارواست
درد اگر داری برو از خاک او درمان بگیر
مشکل ار داری بیا آری رضا مشکل گشاست
دست شرق و غرب از این سرزمین پیوسته دور
ز آنکه ایران را بدین فرزند زهرا اتّکاست
سرزمین اهلبیت است این زمین و اهل آن
تا رضا دارد، به تهدید عدو بی اعتناست
هر اَبَر قدرت، در اینجا پای مال آید چو مور
هر ستم گستر، بسان دانه زیر آسیاست
قدسیان رو بند، خاک هر که اینجا زائر است
عرشیان گویند آمین، هر که را اینجا دعاست
طوف قبرش کن، که در محشر مقام زائرش
فوق زوّار حسین ابن علی در کربلاست
سر بخاکش نه که در میزان و در حشر و صراط
زائر خود را رهائی بخش از خوف جزاست
بشنو از موسای کاظم این روایت را که گفت
زائر قبر رضا در عرش زوّار خداست
ناز تا صبح جزا بر سفرهی مریم کند
هر که را در کاسه از مهمانسرای او غذاست
بر فراز قبّهاش دارد لوائی سبز رنگ
شیعه تا صبح قیامت زنده زیر این لواست
گربه عالم بنگری هر کشوری را مرکزی است
مرکز ایران اسلامی، خراسان رضاست
ای که موسایت ثناخوان گشته در مصر وجود
وی که عیسایت بچرخ چارمین مدحت سراست
ای که ذکر آشنایت، ناامیدان را امید
وی که نام دلربایت، بی نوایان را نواست
کیستم من؟ تا که در کوی تو گردم ملتجی
اولیاءالله را سوی تو روی التجاست
من نمیگویم خدائی، لیک گویم چون خدا
نعمتت بی ابتدا و رحمتت بی انتهاست
بر فقیر اعطا نمودی پیشتر از آنچه خواست
بر گدا انفاق کردی بیشتر از آنچه خواست
من نه مدحت را از آن گفتم که دانستم کهای
بل از آن گفتم که جز مدح تو را گفتن خطاست
تشنهای بودم که از آب بقا گفتم سخن
چون تو خضر رحمتی در بیت بیتم رهنماست
آنکه سائل را نراند از سر کویش توئی
و اینکه گردیده گدایت «میثم» بی دست و پاست
فخر بر رضوان کند زیرا در این کو، ملتجی است
ناز بر شاهان فروشد ز آنکه بر این در، گداست
غلام رضا سازگار
1401/3/16
صفحه قبل
صفحه بعد