قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش
باید رفاقت کرد با خار بیابانش
هجران کشیدن به امید وصل میارزد
گر اولش تلخ ست، شیرین است پایانش
هر کس که عاشق نیست پس اصلا چرا زنده ست
یا چه جوابى میدهد فردا به وجدانش
خاکستر پروانه اى را دیدم و گفتم
هر کس که عاشق میشود این است تاوانش
آن کوچه اى که یار ما از آن گذر کرده ست
عشاق منت میکشند از سنگ طفلانش
منکه چهل سال است روى خاک میخوابم
حیف است نگذارم سرم را روى دامانش
این شمع ها که بر تن پروانه میگریند
زنده نمیمانند تا شام غریبانش
اشک جوانى بهترین سرمایه پیرى ست
خوب است باشد آدمى فکر زمستانش
در وقت مردن روبه قبله میشود هر کس
من وقت مرگم میشوم رو به خیابانش
در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد
عبدى که سجده میکند اول به ایوانش
باران که آمد بعد از آن خیرات میبارد
خیر کسى را خواستى اول بگریانش
سنگینى زنجیر بر گردن نمیگیرد
از گریه هر که خیس میگردد گریبانش
من سالها در گیسوى تو سیر میکردم
سیرى که خیل عارفان خواندند عرفانش
وقتى دلم را دست چشمان تو میدادم
باور نمیکردم بیندازى به زندانش
یک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد
پژمرده میگردد گلى که نیست گلدانش
آنکه لبش را از ضریحت برنمیدارد
صدها گره وا میکند از کار، دندانش
گفتم همه هستند شاید جاى من هم هست
من هم یکى از این کبوترهاى مهمانش
شکر خدا اینجا کریمان سلطنت دارند
دنیا به ایران نازد و ایران به سلطانش
سیرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است
هر کس که از قم میرود سمت خراسانش
علی اکبر لطیفیان
1403/3/12
صفحه قبل
صفحه بعد