دیگر افتاده ز پا فاطمه ی لشکر تو
رو به قبله شده از دوری تو دختر تو
آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا
تا شبی جانبِ ویرانه بیاید سر تو
نگرانم! نکند عمه زمین گیر شود؟
زنده ام تا که نمیرد ز غمم خواهر تو
کاش این آخر عمری بشود روزی من
تا که بوسه بزنم روی رگ حنجر تو
دارم از این همه مظلومی تو می میرم
من شنیدم که ندارد کفنی پیکر تو
زیر پا رفت پَرَم تازه پدر فهمیدم
ته گودال چه دیدی و چه آمد سر تو
ساربان گوشه ی بازار نشسته هر روز
می زند چانه سَرِ قیمت انگشتر تو
محمد حسین رحیمیان
1394/6/17
صفحه قبل
صفحه بعد