از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مؤدب بودنش را از رباب آموخته
با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه از بوتراب آموخته
چشم بارانی او آموزگار اشک بود
گریه کردن بر لبت را او به آب آموخته
زلف هایت را ورق می زد شبیه مقتلی
روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته
جمع زد زخم تو را با زخم های مادرت
با شمارش کردن آن ها حساب آموخته
چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود
پلک هایش چند روزی هست خواب آموخته
زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت
سوختن را پا به پایش آفتاب آموخته
گاه باید که ادب از بی ادب آموخت، پس
بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته
حجت الاسلام محسن حنیفی
1400/6/20
صفحه قبل
صفحه بعد