بردن نام تو هر چند خطر داشت پدر
دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر
ذرهای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
قافله در همهی راه سپر داشت پدر
چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد
این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر
آنقدر زیر لبم ذکر خدا را گفتم
تا که دست از سر لبهای تو برداشت پدر
غنچهای بودم و از ساقه شکستند مرا
ضربهی دست عدو حکم تبر داشت پدر
بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است
دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر
علی ذوالقدر
1400/6/20
صفحه قبل
صفحه بعد