Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


سایه ی سوختن خیمه به دیوار افتاد
گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد

تا که با نعره ی یک سنگ دل آینه ریخت
شیشه ای خرد شد و از سر دیوار افتاد

پای آتش به در خانه ی گل ها وا شد
غنچه ای سوخت، به پهلوی گلی خار افتاد

کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم
دست مادر وسط معرکه از کار افتاد

تا که یک بار نیفتد پدری روی زمین
مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد

شهر با ناله ی "یا فضه خذینی" فهمید
نفس شیر خدا از نفس انگار افتاد

خاک بر چشم تو دنیا که تماشا کردی
کار پهلوی خداوند به مسمار افتاد

عمر گهواره به بوسیدن محسن نرسید
قرعه ی چوب به تابوت تن یار افتاد

میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد
میخ تیری شد و بر چشم علمدار افتاد...

عطیه سادات حجتی


1393/1/13
صفحه قبل صفحه بعد