از نخست زندگی هرگز نمی شد باورم
که شود این خانه روزی قتلگاه همسرم
روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود
دیدم آنجا پشت در افتاده تنها یاورم
او مرا میخواند و من آن روز دستم بسته بود
کاش آنجا جان من می شد برون از پیکرم
خاطرات همسر شب زنده دارم زنده ماند
از مناجات سحرگاهان زینب، دخترم
ای شب تاریک بازآ تا نهان از چشم خلق
قبر ناپیدای زهرا را بگیرم در برم
1393/1/15
صفحه قبل
صفحه بعد