بس که دل بى ماه رویت در دلِ شب ها گریست
آسمان دیده ام زین غصّه یک دریا گریست
باغبان عشق، در سوگت نه تنها ناله کرد
اى گل پرپر به حالت بلبل شیدا گریست
بارالها! بین دیوار و درى، آن شب چه شد؟
کآسمان بر حال زار زُهره زهرا گریست
گشت خون آلوده چشم اختران آسمان
بس که زهرا تا سحر بر غربت مولا گریست
شد کویر تشنه سیراب اى فلک از بس على
داغ بر دل، لاله آسا، در دل صحرا گریست
تا نبینند اشک او را، تا سحر هر شب على
یا حدیث دل به چَهْ گفت از غریبى، یا گریست
شیر میدان شجاعت بود و یک دنیاى صبر
من ندانم اى فلک با او چه کردى تا گریست
سوخت همچون شمع و از او غیر خاکستر نماند
بس که از داغ تو خورشید «جهان آرا» گریست
1391/1/31
صفحه قبل
صفحه بعد