دست دشمن یار تنهای مرا ازمن گرفت
حامی افتاده از پای مرا از من گرفت
بشکند دستی که دیدم در میان خانه ام
با غلاف تیغ زهرای مرا از من گرفت
روزگارش چون شب هجران یارم تیره باد
آنکه ماه عالم آرای مرا از من گرفت
بشکند آن دوزخی پائی که از ضرب لگد
در بهشت وحی طوبای مرا از من گرفت
قلب صد چاک مرا همچون پر پروانه سوخت
آنکه شمع آرزوهای مرا از من گرفت
غنچه را نشکفته چید و شاخه را در هم شکست
آنفدر گویم که زهرای مرا از من گرفت
فاطمه با هر دمش بر جسم من می داد روح
آسمان تنها مسیحای مرا از من گرفت
تا بخندد دشمن بی رحم بر تنهائیم
یاور تنهای تنهای مرا از من گرفت
(میثم) از قول علی بنویس با خون جگر
مرگ زهرا کلّ دنیای مرا از من گرفت
نخل 4، ص150
1389/2/30
صفحه قبل
صفحه بعد