Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


دست دشمن یار تنهای مرا ازمن گرفت
حامی افتاده از پای مرا از من گرفت

بشکند دستی که دیدم در میان خانه ام
با غلاف تیغ زهرای مرا از من گرفت

روزگارش چون شب هجران یارم تیره باد
آنکه ماه عالم آرای مرا از من گرفت

بشکند آن دوزخی پائی که از ضرب لگد
در بهشت وحی طوبای مرا از من گرفت

قلب صد چاک مرا همچون پر پروانه سوخت
آنکه شمع آرزوهای مرا از من گرفت

غنچه را نشکفته چید و شاخه را در هم شکست
آنفدر گویم که زهرای مرا از من گرفت

فاطمه با هر دمش بر جسم من می داد روح
آسمان تنها مسیحای مرا از من گرفت

تا بخندد دشمن بی رحم بر تنهائیم
یاور تنهای تنهای مرا از من گرفت

(میثم) از قول علی بنویس با خون جگر
مرگ زهرا کلّ دنیای مرا از من گرفت

نخل 4، ص150
1389/2/30

صفحه قبل صفحه بعد