Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود
آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود

آن شب که خون از دامن مهتاب می ریخت
اسما برای غسل زهرا آب می ریخت

آن شب امیرالمومنین با اشک دیده
می شست تنها پیکر یار شهیده

میشست در تاریکی شب مخفیانه
گه جای سیلی گاه جای تازیانه

صد بار از پا رفت و دست از خوشتن شست
جانان خود را در درون پیروهن شست

چشم از نگه، نای از نوا، لب از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند کفن بست

ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره
گریان به گرد آفتابش دو ستاره

از بی کسی در بال هم سر برده بودند
گویا کنار جسم مادر مرده بودند

داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ریحانه هارا زد صدا پای جنازه

آن پرشکسته طائران از جا پریدند
افتان و خیزان جانب مادر دویدند

چون جان شیرین جان او در برگرفتن
گل بوسه از آن لاله ی پرپر گرفتند

یکباره از عمق کفن آهی برآمد
با ناله بیرون دستهای مادر آمد

ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب
در دانه های وحی را دریاب دریاب

مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند
مگذار روی سینه ی مادر بمیرند

90/2/17
صفحه قبل صفحه بعد