صبح روز سه شنبه من، پاشدم با دو چشم خیس
دیدم انگار توی این شهر، هیشکی عین خیالش نیس
انگار نه انگار، دیروز همین جا یکی خورد به دیوار
انگار نه انگار، دیروز یه زن رو زدن بین انظار
انگار نه انگار، دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
دیروز آتیش، امروز غربت
فردا اما، میرسه مُنتقم زهرا
اینَ طالبُ، بِدمِ زهرا
--
من امامی غریبم که، فاطمهاست تنها مأمومم
راهه خونه تا مسجد رو، میدوید یار مظلومم
انگار نه انگار، ریختن سرش عدهای مردم آزار
انگار نه انگار، اینقدر زدن دستش افتاده از کار
انگار نه انگار، از ضربه چشمای یارم شده تار
بین دشمن، بین غوغا
مجروح اما، پای من وایستاده بود زهرا
دیروز آتیش، امروز غربت
فردا اما، میرسه مُنتقم زهرا
اینَ طالبُ، بِدمِ زهرا
--
بی حیا تر از این کوچه، کوچهی کوفه و شامه
داغ تر از روضهی سیلی، روضهی سنگِ رو بامه
انگار نه انگار، می بینه از رو نیزه علمدار
انگار نه انگار، تو دست و پا سر میوفته هزار بار
انگار نه انگار، ناموسه پیغمبره بین بازار
دستا بسته، پاها خسته
دشمن مسته، هیچ سری نیست که نشکسته
دیروز آتیش، امروز غربت
فردا اما، میرسه منتقم زهرا
اینَ طالبُ، بِدمِ زهرا
حاج محسن عرب خالقی
1398/10/20
صفحه قبل
صفحه بعد