مرغ جانم در قفس پرواز کرد
از خودیّت تا خدا پرواز کرد
خنده، زن، تقدیس کن، تکبیر گو
آشیان بگرفت در آغوش هو
در تجلّی از شرار طور شد
خویش را بر نار زد تا نور شد
تا شود هم صحبت دلدار خویش
نورها پاشید از منقار خویش
کرد بازی با دل و با جان من
دّر مضمون ریخت در دامان من
سلسله از بال فکرم باز کرد
تا دلم در سامره پرواز کرد
گفت کم کن های و هو، هوئی بکش
یاس نرگس باز شد، بوئی بکش
خود رها از قید قیل و قال کن
در کنار مهد مهدی حال کن
خویش را در خویش گم کن هو بجو
حسن هو را در جمال او بجو
امشب از بیت الحسن خورشید تافت
تیر نورش قلب ظلمت را شکافت
این که تابد در دل شب بی نقاب
آفتاب است آفتاب است آفتاب
دوستان هنگام بینائی شده
طلعت مهدی تماشایی شده
این امید هر نبی و هر ولی است
پای تا سر هم محمّد هم علیست
این به فلک آفرینش ناخداست
این خدا را عبد و عالم را خداست
این پسر چشم و چراغ فاطمه است
این گل امّید باغ فاطمه است
شمع جمع عالمین است این پسر
طالب خون حسین است این پسر
این چراغ بزم، در قلب شب است
این نوید انتقام زینب است
این امام عصر کلّ عصرهاست
صاحب نصر تمام نصرهاست
بردگان موسی به عالم آمده
مردگان! عیسای مریم آمده
شعله ها گل گشت و بت رفت از میان
آمد براهیم ابراهیمیان
کعبه! امشب، دور سامرا بگرد
گرد مهد مهدی زهرا بگرد
جام چشم یار، مستم می کند
یا جنون، مهدی پرستم می کند
خیزد از نای درون یا مهدیم
هر کجا رو آورم با مهدیم
دم به دم اعجاز نرگس می کنم
بوی گل از شعر خود حس می کنم
حبّذا روح القدس، پر باز کن
در بهشت ذوق من پرواز کن
وصف آن شیرین شور افکن بگو
هر چه می دانی بگو، با من بگو
گفتن از تو بازگو کردن زمن
ای به قربان لبت بگشا دهن
لب گشا تا من گل افشانی کنم
تو بِدَم تا من ثنا خوانی کنم
کیست مهدی؟ یار مظلومان دهر
کیست مهدی؟ نور مهر و نار قهر
کیست مهدی؟ کعبه ی جان همه
کیست مهدی؟ آرزوی فاطمه
کیست مهدی؟ زخم دل را التیام
کیست مهدی؟ آخرین مرد قیام
کیست مهدی؟ همدمی نشناخته
خلق نادیده به او دل باخته
کیست مهدی؟ نور انوار خدا
کیست مهدی؟ انبیا را مقتدا
کیست مهدی؟ آنکه ذات لم یزل
خوانده ختم الاوصیایش از ازل
کیست مهدی؟ یاور مظلوم ها
کیست مهدی؟ حامی محروم ها
کیست مهدی؟ پور عمران بنده اش
جان صد عیسی بن مریم زنده اش
کیست مهدی؟ حجّت ثانی عشر
کیست مهدی؟ منجی کلّ بشر
سینه ی ظالم نشان تیر او
تکیه مظلوم بر شمشیر او
عدل ها خاک سمند پیک او
پاسخ فریادها لبّیک او
پیش برق ذوالفقارش روز حرب
کار ناید از سلاح شرق و غرب
نور عزّت خیزد از تکبیر وی
نار ذلّت ریزد از شمشیر وی
گور هر فرعون، نیل خشم او
جان صد موسی اسیر چشم او
روح ها مشتاق و سرگردان او
نوح ها غرق یم احسان او
قبله ی آدم خدائی منظرش
عرض حاجت برده حواّ بر دوش
بتگران در عزّ توحیدش ذلیل
بی تبر آید از او کار خلیل
با نگه کار مسیحا می کند
بی عصا لعجاز موسی می کند
حاج غلام رضا سازگار
1394/3/13
صفحه قبل
صفحه بعد