Back
Home
اشعار محمل
اشعار حضرت مسلم (ع)
صفحه اصلی
مسلم
2
من از عشق تو مستم
ای خدا شب شده و من چه کنم
دل من بر سر این دار صفایی دارد
ز هجر شاه خوبان شعله ی غم بر جگر دارم
ای صبا حال مرا در غم دلدار بگو
نامردی اینجا باز بر پا ست برگرد
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
قافله ی غم میاد صدای ماتم میاد
دیده به تیغ دوختم، تا مگر از دعای تو
دوست دارم بارها از تن جدا گردد سر من
تو سوره عشق منی، خوشم که آیه توام
چون میسر نشود، فرصت دیار شما
عشقت آخر بدنم را به سر دار کشید
در کوفه غریبم من و کاشانه ندارم
گر بر سر دارم، خبر از یار بیارید
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
ندارم زیر تیغ قاتلم احساس تنهایی
یکی سفارش تیر سه شعبه ای میداد
پیک عشق تو ام و بسته به زنجیر بلا
بیا حال مرا در کوچه ها امشب تماشا کن
در دل شهری پر از رعب و حراس
لب و دندان بشکسته نشان از دلبری دارم
من عاشقم و غیر تو دلدار ندارم
این اهل کوفه رشته ی پیمان بریده اند
کاش از آمدن کوفه حذر می کردی
کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت
التملست کنم ای مرد که برگرد میا
کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم
نامه بنوشتند تا در کوفه مهمانش کنند
کوچه های کوفه گشته قتلگاهم یاحسین
2