جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گلی پرپر شد
باز هم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد
مو سفیدی به زمین خورد و به او خندیدند
پیرمردی ز نفس ماند و کمانی تر شد
خانه ی سوخته را بار دگر سوزاندند
باز تکرار غم آتش و دود و در شد
همه بر مرکب و من در پی شان روی زمین
بین این آه فقط ناله ی من مادر شد
دست من بسته و از داغ غمت افتادم
یاد دستت که به دنبال علی پرپر شد
یاد دستان یتیمی که به امید پدر
بین زنجیر ترک خورد و کمی لاغر شد
گوشواره، گل سر رفت ز یادش اما
در عوض روضه ی او غارت انگشتر شد
حسن لطفی
1392/6/11
صفحه قبل
صفحه بعد