Back
Home
اشعار محمل
اشعار امام صادق علیه السلام
صفحه اصلی
امام صادق
بال وپر می زنم و بال و پرم می سوزد
بی حرمتی به آل عبا چند می کنی
مادر بیا که گیرد مرغ دلم بهانه
داره بارون می باره
افتاده خزان در چمن حضرت صادق
دین از تو پدیدار شده حضرت صادق
غرق عزا از غمت، اهل دو دنیا شده
داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد
شعله ها پشت در خانه ی حق برپا شد
باز گرفته دلم برای مدینه
زهر اگر بر جگر سوخته ی ما افتاد
از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
حسرت گرفته باز حصار مدینه را
زین ماتمى که چشم ملایک ز خون، ترست
سلام من به مدینه به غربت صادق
عالم ز آه تیره تر از صبح محشر است
جلوه جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
آن قدر بیصدا و خموش از ترانه ای
آسمان است و زمین دور سرش می گردد
جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود
بر جان آفرینش منصور زد شراره
منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
سال ها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم
آسوده شده ام خصم ستم کار مرا کشت
گرچه غمم به شدت مولا نمی شود
هزار جام محبت به غربتت تقدیم
تنها نشد ز زهر ستم آب، پیکرت
باز گرفته دلم برای مدینه
مردی که جبریل امین در محضرش بود
ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم
بیاموزند تا در مکتبت، مردم صداقت را
امام مسلکش از مردم زمانه جداست