Back
Home
اشعار محمل
اشعار قاسم بن الحسن
صفحه اصلی
قاسم ابن الحسن
1
چون گل باغ حسن از خیمه گاه آمد برون
ای عسلت از دم شمشیرها
ماهه اما شبیه باد، زده از خیمه ها بیرون
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
با آن که در ره است خطرها و بیم ها
لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده
زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
ای حسن زاده، حسن در حَسَنَت می بینم
ای یادگار رویِ قشنگِ برادرم
در سرخی غروب، نشسته سپیده ات
کل اعضای تو بر یکدیگر از رو وصل نیست
قد تو چون الف شد و با مد کشیده شد
وقتی چشید شربت احلی من العسل
نفسم حبس شد از آن چه که چشمم دیده
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
بیشتر مثل مجتبی شده ای
از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
دوبیتی
ای سینه ی شکسته دلان نینوای تو
تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
گل پژمرده پژمردن ندارد
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
تو که جوشن نداری وای بر من
ای روی تو بهشت برین می کشی مرا
دست بر سینه همه مهمان قاسم می شویم
ای حرمت خانهی معمور دل
شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود
1