Back
Home
اشعار محمل
اشعار حضرت رقیه (س)
صفحه اصلی
حضرت رقیه
2
مرا که دانه اشک است دانه لازم نیست
اى عمه بیا تا که غریبانه بگرییم
ای ماه خون گرفته که امشب برآمدی
زود می پیچد به هر سو بوی موی سوخته
گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
میل پریدن هست اما بال و پر نه
تا کی زتن درد فراقم جان بگیرد
طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟
مشعل فروز ولایت، آیینه ی کوثرم من
آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم
امشب به دامن من خورشید آرمیده
ناله ها تا به ثریا می رفت
بحر طویل
در دلش قاصدکی بود خبر می آورد
کاشکی اینم خواب میدیدم
ای همسفر به نیزه مرا جز تو ماه نیست
گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر
با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست
پلکی مزن که چشم ترت درد میکند
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
پایش ز دست آبله آزار می کشد
دارم میفهمم امشب که چوب کجا میخورده
گر چه از ضعفِ تن از جا، نتوان بر خیزم
روزی که بر سر نی، دیدم سر تو بابا
یادم می یاد کودکیام میرفتم همراه بابام
گنجشک پر جبریل پر بابا سه نقطه
بر روی قیمت اسرا چانه می زنند
باور نداشتم که بیایی برابرم
2