Back
Home
اشعار محمل
اشعار حضرت رقیه (س)
صفحه اصلی
حضرت رقیه
1
دل بیمار من از چشم تو بیمار تر است
ابروی کبودم چه به ابروی تو رفته
بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی میکند
شام غم های منِ غم زده را آخر نیست
باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم
آن شب زعمه طفل سراغ پدر گرفت
اگر مثل همیشه دوست داری دختر خود را
حاضرم پایِ سر تو سر خود را بدهم
ای رفته بی خبر به سفر، از سفر بیا
بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم
زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر
غُصه ی دردِ دلم چشم تری میخواهد
سایه انداخته ای از سرِ نِی بر سر من
طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد
ز هر سو چشم کم سویم به نیزه بر سرت باشد
هر چند دل شکسته و هرچند بی پر است
این جا که زخم از درِ هر خانه می زنند
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
تو خرابه تک وتنها،دختری شبیه زهرا
بین عشاق جهان تا کی سفر باشد بس است
شکوهی در میان دختران داشت
آسمان دامنم را غرق انجم می کنم
بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
دردم این است عمو نیز در این قافله نیست
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
لبریز شهد عاطفه جام رقیه است
آمدی بابا، ببین مشتاق دیدارم هنوز
هم بازیانم نیستند امشب کنار بسترم
به خواب دیده ام امشب قرار می آید
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
به امیدی که بیایی سحری در بر من
ای از سفر برگشته بابا، پیکرت کو؟
شاید که خواب دیده ام، این سر خیالی است
آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود
پای دختر بچه وقتی غرق تاول میشود
دیگر افتاده ز پا فاطمه ی لشکر تو
ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
سر من هم به هوای سر تو افتادست
اگرچه زخمی ام امّا کبوترم بابا
این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم
ساحل زخم گلویت دل دریای من است
امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی؟
دختری را پدری کو به دلارائی تو
زیباترین مسافر دنیا خوش آمدی
همه را گریه ام آخر به تقلا انداخت
روی پا آمده ای دیدن دختر مثلا
اینگونه شده مرا مقدر
دست از سرم بردار من بابا ندارم
دیدی آخر غم عشق تو گرفتارم کرد
گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
تو وقتی اومدی گفتم، که تقصیر دل من بود
من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم
دستگیر عالمم اما دودستم بر سر است
می ریزم آه در دل و خاک عزا به سر
از نیمه شب گم شدنم تا دم این تشت
آیینه دار زینب و زهرا رقیه
دلم میخواست معراجت ببینم
از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا
بردن نام تو هر چند خطر داشت پدر
من کیستم سلاله ی دامان کوثرم
لب بالا که بوسیدم به پایینی حواسم نیست
این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم
تو را در خواب دیدم شانه کردم گیسوانت را
1