Back
Home
اشعار محمل
اشعار مصائب اسارت
صفحه اصلی
مصائب اسارت
حال اطفال خود، ای پیش رو قافله! بین
در ره عشق عجب شهرت و نامی دارم
بگذار خون چشمت، که به اشک خود بشویم
پشت سر نیزه ات سینه زنان می روم
به سوی شام و کوفه ام دل شکسته می برند
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
دل سوزان بود امروز، گواه من و تو
کردند مجلس آرا، ناموس کبریا را
رأس تو را به روی نی، هرچه نظاره می کنم
از کربلا به شام چو پیمود مرحله
گفت بر نیزه بزن بوسه، اجابت کردی
فلک، در کربلا آل علی را میهمان کردی
جلوه دارد پرتو انوار روى نیزه ها
دیدم لب عطشان را، ای کاش نمی دیدم
پس از حسین کَز او خوب تَر تُراب ندیده