Back
Home
اشعار محمل
حضرت زهرا سلام الله علیها
صفحه اصلی
حضرت زهرا
آتش به جان گلشن طاها فتاده است
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد
از میان شعله ها یاس مرا بیرون کشید
عجب به عهد رسول خدا وفا کردند
بس که دل بى ماه رویت در دلِ شب ها گریست
دست دشمن یار تنهای مرا ازمن گرفت
زهرا همان کسی است که بیت محقرش
با گریه عقده از دل من وا نمیشود
هزار بار شکستند رکن مولا را
من آن شاخه گل افسرده بودم
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
هرگه که یاد آرم، زین آستانه مادر
سینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود
گفتم به گل عارض تو کار ندارد
دلم از خون شده دریا و چشمم چشمه ی جویی
مرگ زهرا را بدین تعجیل کس باور نداشت
نیش مسمار اگر لب به سخن وا می کرد
گفتی صدف شکست، بگو گوهرش چه شد؟
اجر و پاداش رسالت، شعله ی آذر نبود
گلى که باغ رسالت از او معطر بود
بوى خوش مى آید اینجا، عود و عنبر سوخته؟!
آنکه قدش، فلک از غصه دو تا کرد، منم
زدند شعله بر آن خانه اى، که عطر نبى
من که آن روزِ ستم در پسِ در می رفتم
اله زار وحی را دودی سیه پوشیده بود
دود بود و دود بود و دود بود
زنی شهید می شود، زنی به نام فاطمه
تا از صمیم دل به علی اقتدا کند
سایه ی سوختن خیمه به دیوار افتاد
از نخست زندگی هرگز نمی شد باورم
آیینه ی رسول خدا روی فاطمه
شرمنده ام، حمایت من بی نتیجه ماند
پشت در انبار هیزم گشته بود
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
پیش شوهر زن اگر گریه کند عیبی نیست
هیزم رسید و آتشی از در بلند شد
دامن فردوس و دود، چگونه باور کنم؟
موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد
رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
تیره گی با جلوه ی داور نمی دانم چه کرد